senselessness زندگی من پس از این اندی سال خیلی چیز جالبی از آب در نیومده تو این زمونه همه سعی میکنند عقاید ماکیاولیستی خودشون رو داشته باشند و فقط رو زندگی خودشون برنامه ریزی کنند خوبه که آدما خودشون را دوست داشته باشند و واسه رسیدن به اهدافشون تلاش کنند اما دیگه این دوست داشتنه از حد خودش گذشته شده یه جور خودخواهی با دخترا که رابطه برقرار می کنی سعی می کنند فقط به یه نحوی از تو به خواسته های خودشون برسند و تو رو نه واسه خودت بلکه واسه اهدافشون میخوان. نمی دونم اشتباه منه که دخترا اینجورین یا اصلا نه من اشتباهم!؟ زندگی من و بودنم تو این زمونه شاید شبیه این حکایت از آرتور شپنهاور باشه که می گه: «مردی با بینش درست در میان فریبکاران مانند کسی است که ساعتش درست کار کند، در شهری که ساعت برجهایش همگی غلط میزان شده اند. او به تنهایی از زمان حقیقی آگاه است، ولی این چه کمکی به او می کند، همه دنیا طبق آن ساعت های شهر که غلط میزان شده اند، رفتار می کنند؛ حتی آنهایی که بدانند ساعت این مرد، تنها ساعتی است که زمان حقیقی را نشان می دهد.» نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |